خوراسان ﺗورکلرین دیل و کولتورلری

زبان و فرهنگ ترکان خراسان

کلمات ترکی در فارسی

+0 به یه ن

تمام زبان های دنیا از زبان های دیگر کلمه می گیرند و کلمه نیز می دهند. حتی اگر این زبان زبانی بین المللی همچون انگلیسی باشد. کلمات بیگانه بسیاری وارد زبان فارسی شده اند که کلمات عربی، انگلیسی، فرانسه و روسی از آن جمله اند، اما شاید ندانید که کلمات بسیاری نیز از زبان ترکی وارد زبان فارسی شده اند که ما روزانه بسیاری از آنها را در مکالمات و نوشته هایمان بکار می بریم. زبان ترکی و فارسی در طول قرنها، به دلیل همجواری و تشکیل حکومت های مشترک توسط این دو ملت کلمات بسیاری را از هم گرفته اند.  

در زبان فارسی در حدود 3500 تا 4000  بن واژه وجود دارد درحالیکه در زبان ترکی بیش از 24000  بن واژه موجود است. کلمات و واژه های ترکی بسیار زیادی وجود دارند که در زبان فارسی استفاده می شوند. در حوزه نظامی بیش از سایر حوزه ها با وفور اصطلاحات ترکی مواجه هستیم، اصطلاحاتی نظیر قشون، اردو، قنداق، ماشه، گلنگدن، فشنگ و حتی بیشتر درجات نظامی (قبل از دوره رضاخان) نیز نام ترکی داشتند، مثل یوزباشی، مین باشی، گزمه، داروغه و غیره. دراین پست به پاره ای از این کلمات اشاره می کنیم .

قایق : واژه ای ترکی از ریشه قالماق ( ایستادن ) که به واسطه بر روی آب ایستادن وسیله ( قایق ) به آن قایق گفته می شود. دیوان لغات الترک ص . 513

هوش (Hoş): واژه ای پروتو ترکی که در زبان ترکی سوُمئری به معنی خطرناک شده است. فرهنگ تاریخی تطبیقی زبان های اورال آلتاییک ص . 180

آتیش : آتیش یا آتش؛ واژه اصیل تورکی از مصدر آتماق و تغییر یافته واژه تورکی باستان آتیش : Atış بمعنای جرقه جهنده از برخورد دو سنگ می باشد. آتش واژه ای ترکی به معنی انداختن و با تلفظ صحیح آتیش ( Atış ) که به همان صورت وارد فارسی شده است و در میدان جنگ نیز فرمان شروع جنگ با همین واژه شروع می شود. دیوان لغات الترک ص . 108  

قالا ( قلعه ) : واژه ای ترکی از ریشه قالاماق ( رویه هم نهادن ) که کلمه کلات هم صورت دیگری از آن می باشد. این وازه با قلعه که در عربی به معنی کندن است فرق دارد.

یساووُل : کلمه ای ترکی بوده و در اصل به معنی مرد مجری قانون که بر اساس دستور زبان ترکی شکل گرفته است. یساووُل مرکب از دو واژه « یاسا » به معنی قانون با ریشه ترکی مغولی و « قوُل / ووُل » به معنی همراهی کننده، مجری. شبیه این نوع اسم در واژه قراووُل ( همراهی کننده ها ) نیز دیده می شود. قراوول « قارا : قارا / سیاه، که در ترکی به مفهوم بزرگ و عظیم نیز است » و « قوول / همراهی کننده » . دیل دنیز ص . 809

دوره : تلفط و نوشتار صحیح واژه به صورت « تَوَره » به معنی دوره و پیرامون است که امروزه هم به صورت توره : Türə کاربرد دارد. با تبدیل حرف " د " به "ت" که کاملاً در ترکی رایج است واژه دوره شکل گرفته است. نظیر این تبدیل در واژه های تمر / دمیر ( آهن ) و داد / تاد ( مزه ) نیز دیده می شود .

گاوآهن : واژه گاوآهن شکل تغییر یافته کلمه ترکی گووهان به معنی شخم زننده و از ریشه قاوماق ( کاویدن ) است که بر اساس تغییرات فنوتیکی به صورت گاوآهن در فارسی کاربرد دارد . مقایسه کنید با تیرآهن. 

قاشیق : قاشیق یا قاشیق از ریشه کلمه قاشیماق به معنی خاراندن

قاب : قاب به معنی ظرف مانند قاب عکس یعنی ظرف عکس است.

بوشقاب : بوشقاب یا بشقاب که از دو کلمه بوش (خالی) + قاب(ظرف) تشکیل شده به معنی ظرف خالی است

سورتمه : کلمه سورتمه از ریشه سوریتداماق به معنی راندن و سر دادن است

سوروچی : سوروچی یا سورچی به معنی راننده از ریشه کلمه سوریتداماق است

چکمه: چکمه از ریشه کلمه چکماق به معنی کشیدن (به پا کشیدن یا پوشیدن) می باشد.

یایلاق و قیشلاق : یایلاق و قیشلاق( ییلاق و قشلاق) برگرفته از کلمه یای (تابستان) و قیش (زمستان) و پسوند مکان لاق می باشند

آچار : (لغتنامه دهخدا) : ترکی – اسم -(از آچماق / گشودن ) آچار (بازکننده) از ریشه کلمه آچماق به معنی بازکردن. آچار دیگری با ریشه فارسی نیز وجود دارد که معنای آن ترشی یا چاشنی غذایی است و امروزه دیگر استفاده نمی شود.

توپ : توپ از ریشه کلمه توپالاماق به معنی یک جا گرد آوردن چیزی و هم خانواده توپالا یا تاپالا که واحد شمارش پارچه هم از اینجا گرفته شده است. یک توپ پارچه یعنی مقداری پارچه گرد آوری شده در یکجا.

سانجاق : سانجاق یا سنجاق از ریشه کلمه سانجماق به معنی فرو کردن می باشد

ساللانا ساللانا : ساللانا ساللانا یا سلانه سلانه (آویخته آویخته) از ریشه کلمه ساللانماق به معنی آویزان می باشد

چالیش : چالیش یا چالش از ریشه کلمه چالیشماق به معنی درگیری

اردو : اردو برگرفته از کلمه یورد به معنی منزل گاه کوچیک یا کوچک به معنی خرد و متضاد کلمه بویوک یا بیوک به معنی بزرگ می باشد.

قیرمیز : قیرمیز یا قرمز به معنی سرخ است

قالی : قالی برگرفته از کلمه قالین یا قلین به معنی کلفت و ضخیم.

قارا قوروت : قارا قوروت یا قره قوروت که از دو کلمه قارا (سیاه) و قوروت(کشک خشک) تشکیل شده یعنی کشک سیاه. اوت( Ut ) (پسوند است و قوروت (کشک) به انتهای قورو (بن فعلی از قوروماق = خشک شدن) اضافه شده و اسم می سازد)

دولاما : دولاما یا دلمه برگرفته از کلمه دولاماق به معنی پیچاندن چیزی بوسیله چیز دیگر

دکمه : دکمه یا دوئمه از ریشه کلمه دوگونناماق به معنی گره زدن است.

قیش قیریق : قیش قیریق یا قشقرق به معنی جیغ و داد زدن از ریشه کلمه قیش قیرماق می باشد.

یالقیز : یالقیز یا یالقوز به معنی مجرد می باشد

باتلاق : باتلاق (محل فرو رفتن) از ریشه کلمه باتماق به معنی فرو رفتن می باشد

النگو : النگو یا النگی به معنی دست آویز از کلمه  ال = دست گرفته شده است. (لغتنامه دهخدا) : اَ لَ- ترکی – اسم – حلقه فلزی یا شیشه ای که زنان برای زینت در دست کنند. (فرهنگ نظام ). قسمی دست برنجن از بلور یا طلا یا نقره . بازوبند. دستانه . سِوار.

سوخلاما : سوخلاما یا سقلمه از ریشه کلمه سوخماق به معنی فرو کردن گرفته شده است.

قاپیدن : قاپیدن از ریشه کلمه قاپماق به معنی ربودن گرفته شده است.

دوشک : دوشک یا تشک به معنی بستر از ریشه کلمه دوشاماق به معنی گستراندن و پهن کردن گرفته شده است.

اوتیراق : اوتیراق یا اوتراق از ریشه کلمه اوتیرماق به معنی نشستن گرفته شده است.

قاتی : قاتی از ریشه کلمه قاتماق به معنی هم زدن یا آمیختن گرفته شده است.

قاچاق : قاچاق از ریشه کلمه قاچماق به معنی فرار کردن. قاچاقچی یا قاچاخچی به معنی فراری گرفته شده است. قاچاق (در لغت به معنی دو اسم مصدر دویدن است)

سیرتیق : سیرتیق یا سرتق به معنی یک دنده از ریشه کلمه سیرتیلماق گرفته شده است.

یورتمه : یورتمه از ریشه کلمه یئریتماق به معنی راه بردن کسی گرفته شده است.

قالپاق : قالپاق یا قاپاق به معنی درپوش و هم خانواده قاپی به معنی در گرفته شده است.

 آبجی (لغتنامه دهخدا) :  (از ترکی- آغاباجی، مرکب از : آغا= سید و سیده + باجی = خواهر) معمولا به معنای خواهر بزرگوار بکار می رود، در ترکی ترکیه، معادلی از آن برای احترام به برادر وجود دارد “ آبی ” که از آقا بیگ گرفته شده و به معنای برادر بزرگوار به کار می رود.

اتابک : (لغتنامه دهخدا) : (ترکی، صفت مرکب، اِسم مرکب ) مرکب از دو کلمهء ترکی اتا بمعنی پدر و بک شاید مخفف بیوک بمعنی بزرگ یا پدر بزرگ. الان برای نامگذاری پسران کاربرد دارد. در گذشته یک منسب حکومتی بوده و لقب بسیاری از صدر اعظم ها بوده است.

اتاق : (لغتنامه دهخدا) : صاحب فرهنگ نظام در ذیل اتاغ آورده است : یک حجره ازحجرات خانه. لفظ مذکور ترکی را با قاف (اتاق ) و با طا (اطاق ) هم می نویسند و (فرهنگ نظام ) و صاحب آنندراج (ناظم الاطباء). 

اتراق : (لغتنامه دهخدا) : (ترکی، اِسم) توقف چند روزه در سفری بجائی. به معنای فعلی هم بکار میرود بصورت “ اتراق+کردن ” که حالت مصدری همان اسم است.

اجاق : (لغتنامه دهخدا) : (ترکی، اِسم) اجاغ. دیگدان. دیگ پایه. آتشدان. بعضا ذکر شده است که ریشه کلمه ازکلمه ترکی اوت (آتش) و جاغ یا ـ اغ (پسوند مکان) گرفته شده است (کتاب واژگان زبان ترکی در فارسی- تالیف محمد صادق نائبی).

آچمَز : لغتنامه دهخدا : (از ترکی ِ آج + مز= آچلمز به معنی باز نمی شود) 

آذوقه : لغتنامه دهخدا : (کلمه ترکی ) گویا از ریشه آزیق که ازکلمات ترکی باستان است گرفته شده است ( و فرهنگ واژگان زبان ترکی در پارسی- محمد صادق نایبی)

اردو : لغتنامه دهخدا : 1-اُ- ترکی-اسم- مجموع سپاهیان با تمام لوازم آن که بجانبی گسیل دارند. مجموعه قشون و لوازم او در سفر
2- اُ - ترکی- اسم خاص - نام زبانی که اکنون در پاکستان و هندوستان رایج است. اساس این زبان مختلط است. اردو کلمه ایست ترکی به معنی لشکرگاه و سپاه. چون در لشکر سلطان غزنوی {که در ناحیه مابین غزنین و لاهور پراکنده بودند - شرح کامل در لغتنامه دهخدا}، ریشه کلمه اردو از دو قسمت اور (به معنای وسط- همانگونه که در کلمه اورتا : orta نیز وارد شده است) و دو به معنای مرکز گرفته شده است. یعنی قرارگاه مرکزی. ( ماخذ واژگان…- دکتر نایبی)

ارس : لغتنامه دهخدا : ترکی- اسم خاص- (… خان ) نام شاهزاده ای است از قبچاق و معرب آراز است که خود از دو جزء تشکیل یافته : آر (مرد- پهلوان) و آذ (نام قوم- همانگونه که در نام آذر یا قوم آذربایجانی آمده است) در مورد ریشه آذر و ارتباط آن با آذ این نکته را خاطر نشان می کنم که نام اقوام در ترکی معمولا پسوند ـار یا ـَر به خود می گیرد. مثلا افشار، قاجار، تاتار، بلغار، آذر و غیره.

آقا : لغتنامه دهخدا : ترکی- اسم – خواجه. کیا. مهتر. سراکار. سرکار. بزرگ. سَر. سَرور. میر. میره. خداوند. خداوندگار. سیّد. مولی . صاحب . و در صدر یا ذیل نامهای خاص ، کلمه تعظیم است

آق : کلمه آق (آغ) در ترکی علاوه بر معنای متداول آن (رنگ سفید) مفهوم پاکی و بزرگی و سروری را هم می رساند.

آقاسی : لغتنامه دهخدا : ترکی – اسم مرکب -شاید از  آقا، سید+ سی، حرف اضافه از Ağa + Si  تشکیل شده. پسوند “ سی ” معنای مضافی می دهد. همانطور که در بابک قالاسی (قلعه بابک) چنین معنایی دارد. آقاسی در ترکیب با نام محل یا امور خاصی، معنای ریاست داشته. مثلا ائشیک آغاسی (ریس اداره دربار) یا قوللـه‌ر آغاسی (رییس خادمان خاص)

آلاچیق : لغتنامه دهخدا : ترکی- اسم – آلاجق. کوخ . کوله لغتنامه معین : اسم- ترکی - 1ـ نوعی خیمه که از پارچه ـ های ضخیم درست می کنند. 2 ـ سایبانی که میان باغ یا صحرا از شاخه های درخت و چوب سازند. آلاجق و آلاچق نیز گویند

الک : لغتنامه دهخدا : اَ لَ – اسم – موبیز، ماخوذ از ترکی است. (ناظم الاطباء). از مصدرالمک ( ələmək ) به معنای غربال کردن گرفته شده است.

آماج : آماج و امج و آنناج و آماچ همگی ترکی هستند 1- نشان یا تابلوی شلیک، هدف تیر، سیبل 2-واحد طول در میان ترک ها، که یک بیست و چهارم فرسنگ (حدود 250 متر) بوده، ظاهرا فاصله تیر اندازی حدود 250 متر بوده و بنابراین از واژه آماج برای نامیدن همین میزان فاصله هم استفاده شده است ( واژگان ترکی در زبان فارسی-محمد صادق نائبی)

اماج (اوماج) : برهان قاطع : اسم ترکی- نوعی از آش آرد است. از اوغماق (اووماق) به معنی ساییدن گرفته شده است + ماج که پسوند اسم ساز است. در جمع می شود غذایی که از رشته (خمیر آرد سابیده) درست می شود. البته این آرد بصورت رشته در می آید و سپس نوعی آش رشته آردی از آن درست میشود

امید : در اصل اوموت ( Umut ) بوده که ازاوم ( Um ) (بن فعلی از مصدر اومماک به معنای انتظار داشتن) و اوت ( Ut ) (پسوند -همانگونه که در قوروت (کشک)  نیز به انتهای قورو (بن فعلی از قوروماق = خشک شدن) اضافه شده و اسم می سازد) تشکیل شده است. که معنای ان می شود انتظار داشتن. امیدوار نیز از همین ریشه گرفته شده است و با اضافه شدن “ وار ” (پسوند داشتن ) معنای “ کسی که انتظار دارد ” را می رساند

 انگ : داغ و برچسب زدن به کسی – در معنای مجازی : افترا (فرهنگ واژگان ترکی در فارسی – نائبی)

آواره : آو (شکار) +آر (مَرد ) : پسوند قوم ساز مثل تاتار، افشار، قاجار و غیره) آوار نام قومی آلتاییک و کوچنده که در حوالی قرون 6 تا 9 میلادی امپراتوری تشکیل دادند که مجارستان و آلبانی و چک و اسلواکی و اتریش و بخش هایی از آلمان کنونی را در بر می گرفت ریشه ترکی : آوارا – به معنای کسی که چون آوارها سرگردان است.

یاد آوری می شود که چند هزار لغت با ریشه ترکی در زبان فارسی موجود است که از این لغات بیش از 600 لغت جزء کلمات مصطلح و روزمره است. مانند لغات فوق و لغات زیر :

آقا، خانم {مونث خان مثل بیگم ازبیگ}، سراغ، من، تخم، دوقلو، اردک، آرزو، سرمه، تپانچه، گمرک، اتو، سوغات، اوستا ، ایل، بیزار، تپه، چکش، چماق، چوپان، چنگال، چپاول، چادر، باجه، بشگه، بقچه، چروک، - اجاق - اخته - - باتلاق(مرداب) - باجناق {در فارسی همداماد، همریش می گویند}- بنچاق { فقط در مورد اسناد بکار میرود}- بوران{برف یا باران همراه باد}- بی بی- بیرق - پاتوق - توتون - جار ( در ترکیب جارزدن) - چاخان - چاق - چالش {در ترکی به معنای زدو خورد بوده}- چاوش (خواندن درجلوی گروه) - چپاول {به معنای غارت و یغما} -  چپق - چخماق{سنگ آتشزنه}- چریک - چکمه - چلاق {لنگ} - چماق {گرز}- چمباتمه (کز کردن روی یک زانو)- خاتون {بانو}- خان {سرور}- داداش(ترکی قدیم = برادر بزرگتر)- دمار (درمثل" دماراز روزگار درآوردن " ) - دوقلو (دراصل دوق لی است که اشتباها ۲ قلو می شناسند) - دیشلمه (به معنی دندانگیر) - دیلاق {نوعی شتر بوده که در فارسی به طعنه قد بلند را گویند}- ساچمه- سراغ {از سور (ریشه ی پرسیدن) } - سنجاق - سورتمه - سوغات { ارمغان فارسی} - سوگلی {همان دلبند است} - غدقن {ممنوع عربی} - قابلمه {کماجدان- دیگچه} -  قاتی {معادل آمیختن فارسی} - قاچ {معادل برین فارسی} -  قاراشمیش- قال (تنها در اصطلاح " قال گذاشتن ")- قالپاق {سرپوش فارسی}- قالتاق {در ترکی بمعنای زین بوده ولی در فارسی آدم رند است} - قایق (همان بلم- کرجی- کلک و..)- قـُرق- قرقاول (خروس دشتی)- قرقی {باز : پرنده ی شکاری} - قرمساق {همان دیوث عربی است} - قرمه {همان خورش سبزی است} - قره قوروت {سیاه کشک} - قشقرق- قشلاق {گرمسیر}- قشون {لشکر}- قلچماق (هیکلی} - قلدر {زورگو}- قنداق- قوطی- قوچ (گوسفندنر)- قورباقه (همان غوک فارسی)- قورت {در ترکیب قورت دادن}- قیچی { کازرد فارسی}- قیمه {در فارسی خورش لپه گویند}- گز (کردن)- گلن گئدن {ابزاری در تفنگ}- یاتاقان ( قطعه ای در موتور) - یقه گریبان}- یالغوز (تنها)- یراق (در ترکی بمعنای اسلحه بوده و در فارسی جهاز شده) - یواش {آهسته فارسی } - یورتمه حالت راه رفتن چهارپایان) - یورش {همان تک (حمله) فارسی است}- یوغ (بار)- ییلاق{سرد سیر}- قرق - خان - قنداق - سقلمه - خنچه - بقچه - منجق - اتاق- اجاق- الدرم بلدرم- قورمه - قیمه - تیپا-سورچی- سنجاقک -قورباغه - دماغ- چاق- گوجه - چارق - کوچیک - ایل– ایلچی-آلاچیق- تاپاله- تپه - اوزون بورون- قزل آلا- بنچاق - دلمه- طاقچه -کوچ- قال گذاشتن -قاپیدن- تپیدن- تپانچه - چاپیدن - دنج- قوش- سگرمه -چمباتمه -الاغ -ساچمه - یغما – یاغی - قلق- سرتق - .....

و بسیاری از کلمات دیگر..... حدیث مفصل بخوان از این مجمل ....