خوراسان ﺗورکلرین دیل و کولتورلری

زبان و فرهنگ ترکان خراسان

داستان اوغوز خان

+0 به یه ن

📜داستان اوغوز خان

#منبع : کتاب ناغیللار بو قچاسی

#اسماعیل سالاریان

#اوغوز

📜داستان اوغوز خان

واژه اوغوز از "اوق+اوز" تشکیل یافته است که در این ترکیبه ،اوق به معنی قبیله و تیره بوده و اوز نیز علامت جمع ترکی است.

ترکان از جمله طایفه ی اوغوز از قدیم الایام یکی از معتقدین به سیستم دینی_

فلسفی تک خدایی بوده.

شروع داستان👇



آردینی اوخو

هپپلی هپپوو اوغلانین حکایه سی

+0 به یه ن

هپپلی هپپوو اوغلانین حکایه سی

چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶ ساعت: 0:59 توسط:شیروانلی

اوغلوم قوروخ او خاتیندان که خوروزدان یاشماق توتور

هپپلی هپپوو اوغلانین حکایه سی

بیری وار ایدی، بیری یوخ ایدی، تانریدان باشقا کیمسه یوخ ایدی و بیر کؤر اوجاق ار ایله خاتین وار ایدی کی بوتون تانیشلارین چاغالارینی پیسله ییردیلر.

نئیچه ایل بئله کئچر کن، تانری کؤر اوجاق ارنن خاتینا بیر اوغلان وردی و اوغلان کاتا اولونجا آنا و آتاسی گؤردیلر کی اونلارین اوغلو باشقالارین چاغالارینا گؤره پککه، که لوو و هپپلی هپپوو دی و اونا گؤره اؤز بالالارینا هپپلی هپپو آدینی تاخدیلار.

هپپلی هپپوو یواش- یواش اولدو یئنی یئتمه بیر اوغلان و آنا - آتاسینا دئدی من خاتین ایستی من. هر نه آنا-آتاسی دئدیلر کی هپپلی هپپوو جان خاتین یولا ائرتمک چوخ زور و چتین دیر، آنجاق فایده سی اولمادی و سان هپپلی هپپو یا خاتین آلدیلار.



آردینی اوخو

قاضی و ییر مردی فقیر

+0 به یه ن

قاضی و ییر مردی فقیر

در "کانادا" پیرمردی را به خاطر دزدیدن نان به دادگاه احضار

کردند. پیرمرد به اشتباهش اعتراف کرد و کار خودش را اینگونه توجیه کرد:

خیلی گرسنه بودم و نزدیک بود بمیرم.

قاضی گفت:

تو خودت می‌دانی که دزد هستی و من ده دلار تو را جریمه می کنم و  میدانم که توانایی پرداخت آنرا نداری،به همین خاطر من جای تو جریمه را پرداخت میکنم.

در آن لحظه همه سکوت کرده بودند و دیدند که قاضی ده دلار از جیب خود در آورد و درخواست کرد تا به خزانه بابت حکم پیرمرد پرداخت شود. سپس ایستاد و به حاضرین در جلسه گفت:

همهٔ شما محکوم هستید و باید هر کدام ده دلار جریمه پرداخت کنید، چون شما در شهری زندگی می کنید که فقیر مجبور می‌شود تکه ای نان دزدی کند!

در آن جلسه دادگاه ۴٨٠ دلار جمع شد و قاضی آنرا به پیر مرد بخشید!-



آردینی اوخو

گوهرشاد خانم و جوان عاشق

+0 به یه ن

🌿 🔰 گوهرشاد خانم و جوان عاشق 💞:
گوهرشاد خانم ( همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده مسجد معروف گوهرشاد مشهد 🕌
پیش از ساختن مسجد به دست اندرکاران گفت :
از محل آوردن مصالح ساختمانی تا مسجد برای حیوانات 🐪 🐴 باربر ظرفهای آب و علف 🌾 بگذارید. مبادا حیوانی در حال گرسنگی و تشنگی بار بکشد . از زدن حیوانات پرهیز کنید . ساعات کار 🕰 باید معین باشد و مزد💰 مطابق زحمت داده شود و ...
گوهرشاد خانم بیشتر وقتها خود جهت هدایت و سرکشی حاضر می شد و دستورات لازم را می دارد .
روزی یکی از کارگران به طور ناگهانی چشمانش 👀 به صورت او افتاد و در اثر همین نگاه ، آتش عشق💕 در وجودش شعله ور گشته و عاشق دلباخته ی او شد . اما در این باره نمی توانست چیزی بگوید
تا اینکه غم و غصه ی فراوان او را مریض کرد🤒
🌿🌹🌿🌹🌿🌹



آردینی اوخو

داستانی آموزنده و زیبا

+0 به یه ن

🤔داستانی آموزنده و زیبا

✅مشکلات

⭕️حاکمی به مردمش گفت:

 صادقانه مشکلات را بگویید.

✅حسنک بلند شد و گفت:

گندم و شیر که گفتی چه شد؟

مسکن چه شد؟

کار چه شد؟

⭕️حاکم گفت: سپاس که مرا آگاه کردی. همه چیز درست میشود.

⭕️یکسال گذشت و دوباره حاکم گفت: صادقانه مشکلاتتان را بگویید.

❌کسی چیزی نگفت؛

🌷 کسی نگفت گندم و شیر چه شد؛ کار و مسکن چه شد!

از میان جمع یک نفر زیر لب و یواشکی گفت:  حسنک چه شد❗️❗️❓❓

💯بیزتورکوک



آردینی اوخو

داستان کوتاه جهل!!

+0 به یه ن

داستان کوتاه جهل!!

بچه ای نزد استاد معرفت رفت و گفت: "مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید."

استاد سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.

استاد به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.

استاد از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.



آردینی اوخو

حکایت شراب خواستن شمس از مولانا

+0 به یه ن

حکایت شراب خواستن شمس از مولانا

شمس تبریزی : به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.

می گویند : روزی مولانا ، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی مولانا رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید : آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟



آردینی اوخو

داستان فلکوریک ترکی با ترجمه فارسی

+0 به یه ن

bagt 

داستان فلکوریک ترکی با ترجمه فارسی :

بیر گون بیر نفر چوخ کاسیب (فقیر) ائیدی. او ائوز اوزینه دئدی : منیم شانسیم یاتیب . اگر یاتماسایدی من بو گونه قالمازدیم. سونرا بوخجا سین باغلییب یولا دوشدی کی گئدسین شانسین آختاریب تاپسین.

(روزی روزگاری مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مندبود و ادعا میکرد "بخت با من یار نیست" و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد.  برای پیدا کردن بخت بیدارش بساط راه برداشت و براه افتاد، رقت تا شانس و بخت بیدارش را پیدا کند.)



آردینی اوخو

آچار سؤزلر : چٶرچٶک,

داستان دوستان همدل

+0 به یه ن



اشاره : این داستان که در اصل " دوستان " نام داشت، از مجموعه داستان " جایزه " - نخستین کتاب برگزیده سال جمهوری اسلامی ایران در مقطع کودک ـ با اندکی تلخیص، با نام " دوستان همدل "، در " بخش بخوان و بیندیش " در نخستین کتاب فارسی ششم دبستان در پس از انقلاب در سال تحصیلی 91 - 92 به چاپ رسید. اثر مذکور، ماجرای پسر بچه فارس زبانی - از شهر شیراز - است که پدرش از طرف اداره اش به تبریز منتقل می شود؛ و او نیز به همراه خانواده، به این شهر مهاجرت می کند. در آنجا، به سبب ندانستن زبان ترکی، به شدت احساس غربت می کند، و نمی تواند با همکلاسیهایش ارتباط برقرار کند و ....


آردینی اوخو

آچار سؤزلر : چٶرچٶک,

آج قورد و توخ ایت

+0 به یه ن

آج قورد اوزاقدان دوروب باخیردی؛ ایت بیر تیکه اَت اوچون، آداملارین کؤتک لرینه و تپیک لرینه دؤزوردو... غرورونون سینماماقینا گووه نیردی.( گووه نماق: فخر ائلماق)

گرگ لاغری که همواره به دنبال غذاست و دائم گرسنه است، با سگ تپل و سیری آشنا می‌شود. او از اینکه سگ فربه و سیر است تعجب می‌کند. سگ به او می‌گوید : صاحبش به او به حد کافی غذا می‌دهد; اما گرگ آزادی و گرسنگی را به قلاده داشتن و سیر بودن ترجیح می‌دهد.



آردینی اوخو

آچار سؤزلر : چٶرچٶک,

خاطره شتری!

+0 به یه ن

شتر

    اشتر بمرد از لاغری از بس پـیه بسیار داشت!

    نه در زمین نه در هوا وقت سحر نزدیک شـام!

    این بیت را بنده اولین بار در دهه چهل از مرحوم داییم رحمت لی حاج گلمحمد فرخنده خواه (گریوانلی) شنیده ام. مثل اینکه خودش این بیت را زمانی پیش تر از کسی دیگر شنیده بود و او می گفت که گویندش از ترکان است و وقتی اعتراض کردم که ترک زبانان چطور می توانند هم به فارسی شعر بسرایند که هم چستان «تاپماجا» گونه باشد و هر کس هم نتواند معنی و جواب آن را  بسادگی درک کند! در جوابم گفت : در میان ترک ها شعرائی داریم که : ایز (یوز) سانی فارسجه نین الینی دالده باغلیور! یعنی دست صد تا فارس رو از پشت می بنده! البته فارس زبان های عزیز به دل نگیرید. چون از قدیم گفته اند در مثل مناقشه نیست! و گفت : این مثلی است در میان ما ترک ها وقتی یکی در امری کار کشته باشد، معمولا در مقام مقایسه با شخص دیگر، شخص ثالث می گوید : فلانی آنقدر مثلا در فلان امری کار دان و خبره است که دست فلانی رو از پشت می بندد و باز منظورش اینه که، بقول فارس ها فلانی به گرد پایش هم نمی رسد!


آردینی اوخو

منیم شانسیم یاتیب گئدیرم اونی آختاریب تاپام

+0 به یه ن

منیم شانسیم یاتیب گئدیرم اونی آختاریب تاپام :

بیر گون بیر نفر چوخ کاسیب (فقیر) ائیدی. او ائوز اوزینه دئدی منیم شانسیم یاتیب. اگر یاتماسایدی من بو گونه قالمازدیم سونرا بوخجا سین باغلییب یولا دوشدی کی گئدسین شانسین آختاریب تاپسین.

(روزی روزگاری مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مندبود و ادعا میکرد "بخت با من یار نیست" و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد.  برای پیدا کردن بخت بیدارش بساط راه برداشت و براه افتاد، رقت تا شانس و بخت بیدارش را پیدا کند.)

 او یول گئده گئده بیر قوردی گوردی کی قوتوریدی( توک لری توکولمیشدی) چوخدا آریخ ائیدی ( آریخ = لاغر).  قورد کیشیه دئدی هارا گئدیسن. کیشی دئدی : منیم شانسیم یاتیب گئدیرم اونی آختاریب تاپام ( آختار = جستجو) ( تاپ = پیدا ). قورد دئدی من ایندی سنی یئمیرم، اما منه بیر قول وئر، اودا بو کی اگر شانسیوی تاپدون منیم ده دردیمی اونا سویله و درمانیمی سوروش ( سوروش = بپرس) کیشی دئدی : یاخچی.  سونرا یولا دوشدی.



آردینی اوخو

آچار سؤزلر : چٶرچٶک,

بیر قدیم خاطیره

+0 به یه ن

بیر قدیم خاطیره

گلیردیم ائوه، گؤردۉم کۉچه‌ده چاغالار (اوشاقلار) اوینورلار، او لارین بیری ده ماماسینن بتر چکیش برکیش‌ده‌دی! چاغانین ماماسی دییر دا بسدی گل ائوه، چاغادا گئتمیر، کی او زامان من یئتیشدیم :

{چاغاغین ماماسی منه} : قردش بو چاغایا بیر ساواش گلسین ائوه!

{من تئز قاش‌ اٶنگه می (قاباغیمی) ساللادیم، چاغانین اۉزۉنه باخیب دئدیم} : اوغلان نه‌نه‌وی اینجیتمه! گئت گؤرۉم ائوه!

{چاغاغین ماماسی باخدی اوشاغا دئدی} : باخ گؤردۉن؟! تئز گل ائوه یوخسا خوخان (لولو) گلر قوشووی یئیه‌ر! {بارماغینن منی گؤرستدی!}

چاغا بیر باخدی منه! بیر باخدی آشایا! قوشوندان توتوب، تۉ دابانا قاشدی ائوه!

{چاغاغین ماماسی چؤندی منه} : قردش ال‌لرین آغریماسین. آللاه سنین ایشو راست گتیسین.

{من} : ساغول باجیم! آللاه سنینده پایو چوخ ائله‌سین! 



آردینی اوخو

دنیایا دار باجادان باخان کیشی چٶرچٶکوسو

+0 به یه ن

دنیایا دار باجادان باخان کیشی چٶرچٶکوسو

بوتون وارلیغی و مخصوصاً تاریخی اولدوغو کیمی قبول ائتمک و تانیتدیرماق، ایندیکی و گلن نسلین آیدینلانماسینا سبب اولار. آما اونو دار باخیشیمیزلا و اؤز سلیقه‌میزله گؤستریب بیر بؤلومونو انکار ائتمک آشاغیدا کی حکایتده اولان شخصین ایشینه بنزر :

 

بیر کیشی آیاقلاری اوزون اولان بیر قوشا راستلانیر. باخیر کی ایکی اوزون آیاغین اوستونده بالاجا بیر قوش وار. اؤز-اؤزونه دئییر «بو اگر قوشدور بو اوزون آیاقلاری نه‌دیر». بیر قیچی تاپیب آیاقلارینی یاریدان کسیب دئییر: «هه ! ایندی قوش حدّینه دوشدون بایازیق قوش‌دا یارادان جان وئریر


آردینی اوخو

آچار سؤزلر : چٶرچٶک,

اوشودوم ها اوشودوم چؤرچؤکو

+0 به یه ن
 

اوشودوم! ها اوشودوم ! * داغدان آلما داشیدیم  

(بسیار سردم شد و از کوه سیب جمع کردم و به پائین آوردم)                  

 

آلماجیغیمی آلدیلار  *  منه ظولوم سالدیلار

(سیب کوچکم را از من گرفتند و به من ستم کردند)

 

من ظـولومدان بئزمیشم  *  درین قـویی قازمیشام

(من از ظلم بیزار شده ام و چاهی عمیق کنده ام)



آردینی اوخو

آچار سؤزلر : چٶرچٶک,