خوراسان ﺗورکلرین دیل و کولتورلری

زبان و فرهنگ ترکان خراسان

برخی کلمات ترکی مستعمل در فارسی

+0 به یه ن


برخی کلمات ترکی مستعمل در فارسی

آتابای : شخص بزرگ و مالدار و نام یکی از طوایف بزرگ ترکمن که در حدود اترک بسر می برند.

آداش : ( آتاش ) : همنام -هم اسم - دو تن که یک نام داشته باشند هر کدام نسبت به دیگری آداش خوانده می شود .

آغل : جائی در کوه یا خانه که برای جا دادن گوسفند در شب درست می کنند - لانه مرغ خانگی - در فارسی بضم غین تلفظ می کنند .

آق سقال : ( آق سقل ) : ریش سفید - بزرگتر و سر دسته .

آقشام : غروب - هنگام غروب - شامگاه و شیپوری که هنگام غروب در سرباز خانه میزنند .

آلاچق : ( آلاچیق ) : نوعی از خیمه - خانه چوبی و سایبانی که در باغ یا صحرا درست می کنند .

آلتون : زر - طلا -زر سرخ - و نامی از نام های زنان و کنیزکان ترک .

آلش : ( آلیش ) : عوض و بدل - تعویض - تبدیل .

اتابک : (اتابیگ ) : اتا بمعنی پدر و بیگ بمعنی بزرگ - پدر بزرگ - مربی - مربی کودک بخصوص مربی شاهزادگان - وزیر بزرگ .

اتالیق : شوهر مادر - مربی - نگهبان - محافظ .

اتراق : (اوتراق ) : توقف مسافر در جائی میان راه - اقامت موقت در منزلی میان ره .

اجاق : (اجاغ ) : دیگدان - جائی که دیگ بگذارند و برای پختن چیزی - بمعنی خاندان و دودمان - مرشد و پیر و صاحب کشف و کرامات نیز می گویند .

اردک : مرغابی - یکی از طیور که در آب شنا می کند و در هوا نیز می پرد  منقار پهن و پاهای پرده دار و پرهای رنگین دارد .

ارسلان : شیر - شیر درنده - مجازا" مرد شجاع و نامی از نام های ترکی .

اصلان : ارسلان - شیر - شیر درنده . افندی :

آقا - صاحب - مالک - این کلمه در ترکی عثمانی بطریق احترام بجای کلمه آقا به علما و نویسندگان و سایر اشخاص اطلاق شده است .

ایاق : ( آیاق ) : پا

ایل : طایفه - قبیله - گروه مردم چادر نشین . ائلچی : سفیر - فرستاده مخصوص .

ایلخان : رئیس ایل - سرپرست ایل - خان قبیله .

ایلغار : حرکت سریع سپاهیان بطرف دشمن - یورش - هجوم - تاخت و تاز - شبیخون .

باتلاق : آبگند - لجن زار - مرداب - زمین پر گل و لای که عبور از آن دشوار باشد .

باجناق : دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند هر کدام نسبت به دیگری باجناق خوانده می شود در فارسی همزلف می گویند .

باجی : خواهر – هم شیره .

باسلق : ( باسدق ) : نوعی شیرینی که با نشاسته و شکر و مغز گردو بشکل لوله درست می کنند و به نخ می کشند .

بایقوش : جغد - بوم - بوف - در فارسی بیغوش می گویند .

بنجاق : ( بنچاق ) :

قباله - قباله ملک - سند کهنه و قدیمی .

بهادر : شجاع - دلیر - دلاور - پهلوان .

بیگ : امیر - بزرگ - سرکرده - عنوانی که در قدیم به شاهزادگان و امیران و فرماندهان سپاه یا سران قبیله داده می شد .

بیگم : خانم - بانو - خاتون . بیوک : بزرگ .

ترلان : ( طرلان ) : پرنده ایست شکاری از نوع باز به رنگ سیاه یا زرد و دارای چنگال های قوی و منقار خمیده .

تیول : ملک و آب و زمینی که در قدیم از طرف پادشاه به کسی واگذار می شد که از درآمد آن زندگانی کند .

جار :بانگ - فریاد _ داد .

جارچی : جار زننده _ کسی که در کوچه و بازار مطلبی یا حکمی را با آواز بلند به اطلاع مردم برساند .

چاپار : پیک _ نامه بر _ نامه رسان _ قاصدک _ پست .

چاتمه : وضع و شکل چند تفنگ که ته آنها رابا اندکی فاصله از هم بزمین بگذارند و سر آنها را بهم تکیه بدهند که بشکل مخروط درآید .

چارغ : ( چارق، چاریق ) : نوعی کفش چرمی که بندها و تسمه های دراز دارد و بند های آن به ساق پا پیچیده می شود .

چخماق :  ( چاخماق) : آتش زنه _ قطعه آهن که به سنگ بزنند تا جرقه تولید شود و در قدیم با آن آتش روشن می کردند _ و نیز آلتی است که در تفنگ که وقتی به ته فشنگ می خورد گلوله محترق می شود .

چکمه : موزه _ نوعی کفش ساقه بلند که ساق آن تا زیر زانو می رسد و بیشتر هنگام اسب سواری و یا آبیاری به پا می کنند .

چلبی : عنوانی که در قدیم در زبان ترکی عثمانی به علما و ادبا و شاهزادگان اطلاق می شده بجای خواجه و سرور و آقا .

چماق : (چوماق ) : چوب دستی بزرگ و کلفت _ گرز _ گرز شش پر .

خاقان : در سابق لقب پادشاهان  چین و ترکستان بوده بمعنی خان _ خانان یا پادشاه.

خان : رئیس _ امیر _ رئیس ایل _ در قدیم عنوان امرا و روسای قبایل ترک و تاتار بوده در فارسی پیش از نام یا بعد از نام شخصی افزوده می شود در عربی نیز خان می گویند و جمع آن خوانین است .

قیمه : گوشت خرد کرده  و خورشی که با گوشت ریز کرده درست کنند .

قوش : قرقی _ پرنده ای است شکاری دارای نوک خمیده و پنجه های قوی و پرهای بلند.

قابلمه : ظرف فلزی بزرگ دردار که در آن خوراک می ریزند یا چیزی در آن می پزند .

قاپو : در _ در بزرگ _ دروازه .

قاپوچی : دربان .

قاتمه : رشته _ رشته پشمی ضخیم .

قاچ : یک سمت بریده شده از خربزه یا هندوانه _ شکاف _ ترک _ قاش هم می گویند. قاچ در ترکی به معنی تکه و پاره یا چند عدد از چیزی است .

قاچاق : تردستی _ کاری که پنهانی و با تردستی انجام شود _ خرید و فروش کالاهایی که در انحصار دولت و یا معامله آنها ممنوع باشد _ وارد یا صادر کردن کالاهایی که ورود و صدور آنها ممنوع است . قاچاق در ترکی بمعنی فراری است .

قاچاقچی : کسی که اشیا قاچاق خرید و فروش کند .

شلتاق : نزاع و مرافعه _ همهمه و غوغا _ اجحاف و تعدی.

سورتمه : وسیله نقلیه کوچک و بی چرخ که در مناطق قطبی بوسیله اسب یا سگ یا گوزن قطبی روی برف کشیده می شود .

ساچمه : گلوله ریز سربی که در تفنگ های شکاری بکار می رود .

دیلماج : مترجم _ کسی که سخنی را از زبانی به زبان دیگر ترجمه کند.

دیشلمه : ( دشلمه ) : چای تلخ _ چائی که قند یا شکر میان آن نریزند و قند را در دهان بگذارند و چای را روی آن بنوشند .

قنداق : قسمت ته تفنگ که از چوب ساخته می شود _ پارچه ای که کودک شیر خوار را در آن می بندند _ قنداقه هم می گویند .

قیشلاق : گرمسیر _ سرزمین گرم که مردم چادر نشین زمستان را در آنجا بسر می برند .

قزل : سرخ _ بمعنی طلا و رنگ طلائی نیز گفته می شود .

قراول : نگاهبان _ دیدبان _ سربازی که در جائی برای کشیک و نگهبانی گماشته شود .

قراقروت : ( قره قروت ) کشک سیاه

قالپاق : ( قلپاق ) : کلاه پوستی _ صفحه فلزی گرد که در چرخ اتومبیل برروی پیچ و مهره های چرخ نصب می کنند .

گلن گدن : آلتی است در تفنگ که فشنگ را در مخزن وارد و خارج می کند .

گلین : عروس .

یاسا : رسم و آیین _ قاعده و قانون _ حکم و امر پادشاه _ مجازات _ یاساق و یساق هم گفته می شود . این کلمه مغولی است و در دوره مغول متداول بوده .

یاشماق : نقاب _ نقابی که سابقا" زنان ترک بر چهره خود می انداختند در فرانسه نیز yachmak می گویند .

یاغی : کلمه مغولی بمعنی سرکش _ نافرمان _ گردنکش .

یتاق : ( یتاغ ) : پاس _ کشیک _ نگهبانی _ حفظ و حراست .

یراق : اسلحه از قبیل شمشیر و سپر و تیر و کمان و تفنگ و امثال آنها - و نیز بمعنی زین و برگ اسب - و نوار که از مفتول های نازک فلزی می بافند .

ییلاق : سردسیر - کوهپایه و جای سرد _ محل خوش آب و هوا در خارج شهر که در فصل تابستان در آنجا بسر می برند .


آچار سؤزلر : سٶزلوگ,