خوراسان ﺗورکلرین دیل و کولتورلری

زبان و فرهنگ ترکان خراسان

سلطان محمود دن کاتا حدای‌ دی

+0 به یه ن

 

خوراسان تورکلرین آتا- بابا سوزلرین نن

سلطان محمود دن کاتا - بؤیوک آلله‌ دی : بزرکتر از سلطان محمود خداست.  

سلطان محمود و طالم و مظلوم

اشاره : در این مقاله برخورد سلطان محمود با یکی از ظالمین در بار خود را آورده ایم تا بدین وسیله تفاوت تاریخ نویسی واقعی ترکان و جعلیات در تاریخی نویسی شوونیزم که دیگران برای ملت ترک نوشته اند معلوم شود.

غزنویان از امپراطوری های تــُرک نژاد بود که به مدت 239 سال بر منطقه بزرگی از خاورمیانه و آسیای مرکزی حکومت می کرد. تاریخ حکومت این امپرا طوری ترک از سال 344 هجری قمری تا 583 هجری قمری به طول انجامید.

سلطان محمود. به دلیری و بی‌باکی و کثرت فتوحات و شکوه دربار در تاریخ اسلام، هوش سرشار و درک سریع مشهوراست. وی اولین فرمانروا در قلمرو خلافت اسلامی است که به خود عنوان «سلطان» داد تا استقلال خود را از دستگاه خلافت نشان دهد.

سلطان محمود غزنوی ( پادشاه امپراطوری تــُرکان غزنویان) شبی هر چه کرد خوابش نبرد. غلامان را گفت :

حکما به کسی ظلم شده او را بیابید. پس از کمی جستجو غلامان باز گشتند و گفتند: سلطان به سلامت باشد دادخواهی نیافتیم.

اما سلطان را دو باره خواب نیامد. خود برخاست و با جامه مبدل بیرون شد. در پشت قصر و در کنار حرمسرا ناله ای شنید که خدایا! محمود اینک با ندیمان خود در حرمسرا نشسته و نزدیکی قصرش اینچنین ستم می شود.

سلطان گفت : چه می گویی؟ اینک من محمودم و از پی تو آمده ام. بگو قصه چیست؟

آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمی دانم شب ها به خانه من می آید و به زور زن مرا مورد آزار و اذیت خود قرار می دهد.

سلطان گفت : اکنون کجاست؟

جواب داد : شاید رفته باشد.

شاه گفت : هر وقت آمد مرا خبر کن و او را به پاسبان قصر معرفی کرد و گفت : هر زمان این مرد مرا خواست به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم.

شب بعد باز همان سرهنگ به خانه آن مرد بینوا رفت.

مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت. سلطان محمود با شمشیر برهنه به راه افتاد.

در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید دستور داد : چراغ را خاموش نگاه دارید. آنگاه آن ظالم را با شمشیر کشت.

پس از آن دستور داد تا چراغ بیفروزند و در صورت کشته نگریست. پس دردم سر به سجده نهاد.

آنگاه صاحبخانه را گفت : قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام .

عرض کرد: سلطانی چون تو چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کرد؟

سلطان گفت : هر چه هست بیاور.

مرد تکه ای نان آورد و سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید.

سلطان محمود گفت : آن شب که از قصه تو آگاه شدم با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من کسی جرات این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم .

گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری مانع اجرای عدالت نشود. چراغ که روشن شد نگاه کردم دیدم بیگانه است و سجده شکر گذاشتم.

اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در ملک خود اطلاع یافتم با پروردگار خود عهد بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم. اکنون از آن ساعت تا حال چیزی نخورده ام.


آچار سؤزلر : آدلی سانلیلار,