ماجرای شعر تورکی و آموزنده " قارغا ایله تولکو "
ماجرای شعر تورکی و آموزنده " قارغا ایله تولکو " : «روباه و کلاغ» و تبدیل آن به شعری کودکانه در کتاب فارسی دوم دبستان!
گاهی مواقع ممکن است با شنیدن یک کلمه و یا یک جمله کوتاه، ذهنمان مکث کوتاهی کند و بی درنگ به گذشته های دور برود. یاد خاطره ای تلخ یا شیرین بیفتد. یا زمانی پیش آمده که با دیدن یک صحنه یا یک رویداد کوچک این تداعی ذهن به وجود می آید که فکر کنیم این صحنه را قبلاً دیده ایم یا برایمان اتفاق افتاده است.
داستان « روباه و کلاغ » از شاهکارهای ادبی « میرزا علی اکبر صابر » یکی از مفاخر آذربایجان در کتاب معروف « هوپ هوپ نامه » است که در کتاب فارسی دوم دبستان با ترجمه حبیب یغمایی بدون اشاره به نام شاعر به چاپ رسیده است
بعضی از خاطرات به قدری شیرین و دل چسب هستند که هیچ گاه رنگ کهنگی و فراموشی به خود نمی گیرند و هرگاه یاد آن ها می افتیم انگار همین چند لحظه پیش اتفاق افتاده اند. شعر کلاغ و روباه را که در یکی از کتاب های دوره ی دبستان داشتیم یادتان هست؟ (البته کسانی که پا به سن گذاشته اند، چون فکر نکنم الآن این شعر در هیچ یک کتاب های دوره ی دبستان، راهنمایی و حتی دبیرستان باشد) داستان کلاغی بود که یک قالب پنیر پیدا می کند. آن را به منقار گرفته، روی شاخه ی درختی می نشیند. روباهی او را دیده و می خواهد به هر ترفندی پنیر را از کلاغ بگیرد. شروع می کند به تعریف و تمجید از کلاغ. سرانجام از او می خواهد تا با صدای خوش و دلنوازش آوازی بخواند. کلاغ که از تعریف و تمجید روباه خوشش آمده، دهان باز می کند تا آوازی بخواند. پنیر از دهانش می افتد و روباه با خوردن آن پنیر دلی از عزا در می آورد.
« هوپ هوپ نامه » مجموعه ای است طنزآمیز و در برگیرنده شعرها و قطعات با مضامین مردمی و انقلابی که سراینده نامور آن با بهره گیری از طنز خلاق خود در جریان انقلاب مشروطیت در باره مسائل گوناگون که می توانست برای انقلاب مطرح و مفید باشد سروده است. میرزا علی اکبر صابر طاهر زاده در سال ۱۸۶۲ در شماخی (آذربایجان) و در خانواده ای متوسط و مذهبی به دنیا آمد. او معتقد به تأثیر شعر در بیداری اذهان مردم و آگاه کردن آن ها از وضعیت موجودشان بود.
میرزا علی اکبر صابر به خاطر نوشتن شعر علیه رژیم وقت و افشای عوام فریبی آن ها زبانش بریده شد. و چون کتابش بعد از بریده شدن زبانش تمام و چاپ شد نام کتاب را «هوپ هوپ نامه» گزید؛ زیرا همان طور که در فارسی برای ساکت کردن شخصی سیس می گویند در ترکی هم «هوپ» می گویند
قارغا و تولکو
پئندیر آغزیندا بیر قارا قارغا
اوچاراق قوندو بیر اوجا بوداغا
تولکو گؤرجک یاواش – یاواش گلدی
اندیریب باش ادبله چؤمبلدی
بیر زامان حسرت ایله قارغا ساری
آلتدان – آلتدان ماریتدی باش یوخاری
دئدی: «احسن سنه، آ قارغا آغا!
نه نزاکتله قونموسان بوداغا!
بزه دین سن بوگون بیزیم چمنی
شاد قیلدین بو گلمه یینله منی
نه گؤزه لسن، نه خوش لقاسن سن
یئری وار سؤیله سم – هماسن سن
توکلریندیر ایپک کیمی پارلاق
بد نظردن وجودون اولسون ایراق!
بو یقین دیر کی، وار سئویملی سسین
اوخو، وئرسین منه صفا نفسین!»
بؤیله سؤزدن فرحله نیب قارغا
آغزینی آچدی تا کی، ائتسین – غا
«غا» ائده رکن هنوز بیرجه کره
پئندیری دیمدیییندن ائندی یئره
تولکو فوراً هواده قاپدی یئدی
قارغایا طعنه ایله بؤیله دئدی:
«اولماسایدی جهاندا سارساقلار
آج قالاردی یقین کی، یالتاقلار»!
این شعر را برای اولین بار « میرزا علی اکبر صابر» شاعر آذربایجانی دوره مشروطه و صاحب کتاب «هوپ هوپ نامه» به ترکی آذربایجانی ترجمه و به نظم درآورده است.
«صابر» همان شاعری است که شعرهایش در مجله «ملانصرالدین» چاپ می شد و «نسیم شمال» به محض چاپ شعرهایش آن را به فارسی (البته بدون ذکر مأخذ) ترجمه می کرد. در این خصوص می توان به کتاب " از « صبا تا نیما » " مراجعه کرد.
ترجمه فارسی این اثر از روی مضمون ترجمه ترکی «صابر» و مربوط به زمان های اخیر است و این شعر انقلابی و آموزنده بدون اشاره به نام شاعر به شعری بی محتوا تبدیل شده و به عنوان شعری کودکانه به نام حبیب یغمایی چاپ رسیده است!
ترجمه:
زاغکی قالب پنیری دید
به دهان برگرفت و زود پرید
به بردرختی نشست بر راهی
که ازان میگذشت روباهی
روبهک پرفریب و حیلت ساز
رفت و پای درخت کرداواز
گفت به به چقدر زیبایی
چه سری چه دمی عجب پایی
پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ
نیست بالاترازسیاهی رنگ
گرخوش اواز بودی و خوش
خوان نبودی بهتر از تو در مرغان
زاغ می خواست قارقارکند
تا که اوازش اشکارکند
طعمه افتادچون دهان بگشود
روبهک جست و طعمه را بربود
Karga ile Tilki
Pendir ağzında bir qara qarğa
Uçaraq qondu bir uca budağaTülkü görcək yavaş-yavaş gəldi,
Endirib baş ədəblə, çömbəldiBir zaman həsrət ilə qarğa sarı
Altdan-altdan marıtdı baş yuxarı;Dedi: “Əhsən sənə, a qarğa ağa!
Nə nəzakətlə qonmusan budağa!Bəzədin sən bu gün bizim çəməni,
Şad qıldın bu gəlməyinlə məni.Nə gözəlsən, nə xoşliqasən sən,
Yeri var söyləsəm – hümasən sən.Tüklərindən ipək kimi parlaq,
Bədnəzərdən vücudun olsun iraq!Bu yəqindir ki, var sevimli səsin,
Oxu, versin mənə səfa nəfəsin!”Boylə sözdən fərəhlənib qarğa
Ağzını açdı ta ki, etsin – ğa,“Ğa” edərkən hənuz bircə kərə
Pendiri dimdiyindən endi yerə.Tülkü fövrən havada qapdı, yedi,
Qarğaya tə`nə ilə boylə dedi:Olmasaydı cəhanda sarsaqlar,
Ac qalardı, yəqin ki, yaltaqlar”.Uşaqlara hədiyyə
Mirzə Ələkpər Sabir.