زنگ لبخند
زنگ لبخند
نویسنده : مریم گریوانی
به ترکی بجنوردی : (ایسویئنگ سئغئرئ)، و (خئللویئنگ آتئ). حالا چرا ؟
اولا قدیم ها توی روستا، مردی به اسم یوسف بود که یک گاو داشت، هر وقت برای خودش می برد سرِ زمین شخم بزند، خوب کار نمی کرد، ولی وقتی برای دیگران می برد، از صبح تا شب کار می کرد. با خود می گفت : (ایسویئنگ سئقئرئ هر وقت ائزلری چئن گئدسئن جوفته، ائزنی تاشلیه کشه).
دوما، مردی به اسم خانلر بود و اسبی داشت بیکار و همیشه توی روستا، بیخودی می گشت و سرگردان بود، و هر کس هر جا کاری داشت، سوار اسب خانلر یعنی سوار همان خئللویئنگ آتئ می شد و می رفت.
خانمی می گوید : چنانچه توی فامیل ما هر وقت مراسمی، باشد. هیچ وقت شوهرش نیست، همیشه دنبال کار دیگران است، یا اداره دنبال رئیسش است و یا دنبال کار دوستان و رفقای خودش است، و حالا هم که ماشین پراید خریده دربست با ماشینش در خدمت همکاران و دوستان و خواهر و برادرهایش است. ولی وقتی زنش یا بچه هایش می گویند ما را جایی برسان و یا کاری برای ما انجام بده، می گوید، کار دارم، وقت ندارم، خسته ام، خودتان آژانس بگیرید، بروید.
حال اگر از این خانم سراغ شوهرش را بگیرند، کجاست، چکار می کند، می گوید : (ایسویئنگ سئغئرئ خئللویئنگ آتئ نن گئددئ حمماللئقه)، یعنی گاو یوسف با اسب خانلر رفته حمالی برای این و آن.