خاطرات آن روزهای بجنورد
خاطرات آن روزهای بجنورد
خراسان شمالی : علوی- «ا...، ا...، ا...، لا اله الا ا...، ایران، ایران ،ایران رگبار مسلسل ها ...»
هنوز هم عطر دل انگیز آن روزها روحشان را نوازش می دهد و خستگی چندین ساله مبارزه را از تنشان در می آورد. فقط خدا می داند آن روز که خبردار شدند، انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسیده است به چه حالی افتادند و چقدر اشک از دیدگانشان جاری شد. هنوز خاطره پیروزی خون بر شمشیر را خوب به خاطر دارند و از آن همه صبوری به خود می بالند. هنوز هم به یاد دارند که چه دورانی را سپری کردند. از شب بیداری ها، پنهان کردن اعلامیه ها در زیر لباس هایشان و مجالسی که در قعرخانه ها برگزار می شد تا هر یک عهده دار کاری شوند و آن ها نیز مانند مردم مناطق دیگر جنب و جوشی داشته باشند و فریاد اعتراض خود را در فضای خفقان رژم طاغوت طنین انداز کنند، خاطره ای دارند. شاید هنوز هم فریادهای زندانیانی که در سیاه چاله های دژخیم در بند بودند در گوش برخی زنگ بزند و با خود آن ها را به آن روزها ببرد.
مرگ بر شاه
شب نامه ها و نوشتن مخفیانه شعارهای «مرگ بر شاه» دیگر برای جوانان و حتی نوجوانان ترسی نداشت. آن ها در سکوت شهر به دل تاریکی می زدند و سینه ظلم را با نوشتن شعارهای آتشین خود می شکافتند و بدین گونه نفرت و انزجارشان را از قدرت زور نشان می دادند.
حتی در روستاها نیز فعالیت های این چنینی دیده می شد به طوری که «علی اکبر گلیانی» یکی از شهروندان که در آن روزها در سپاه دانش سرباز وظیفه بود، از برخی خاطراتش در یکی از روستاهای مانه و سملقان می گوید و می افزاید که ضمن درس دادن به دانش آموزان، اعلامیه های امام (ره) را نیز پخش می کرد. او بیان می کند که این اعلامیه ها را شهید « مختار گلستانی » و مرحوم « حسن کلالی » از شهر به دستش می رساندند و او نیز در بین روستاییان توزیع می کرد. وی که به گفته خودش در رابطه با حکومت ستم شاهی با دانش آموزانش زیاد صحبت می کرد، عنوان می کند : دانش آموزانی که تحت تاثیر حرف هایم قرار گرفته بودند عکس شاه را پاره کردند و برخی از آن ها مدادهایی را که روی آن ها علامت تاج شاه بود، شکستند. اما کدخدای ده که از این ماجراها خبردار شده بود، موارد را به آموزش و پرورش اعلام کرده بود. این شهروند که اکنون قائم مقام موسسه آموزش عالی اشراق است، از روزی که برای فعالیت هایش مورد بازخواست قرار گرفت، صحبت می کند و می گوید : در آن زمان آموزش و پرورش بجنورد در خیابان قیام کنونی بود. مرا به راهروی بزرگی بردند که سر و صداهای زیادی در آن جا شنیده می شد، در یکی از اتاق های این راهرو سوالاتی از من پرسیدند که چرا افکار مردم را مشوش می کنم؟ اما چون مدرکی علیه من نبود از من تعهد گرفته شد که دیگر علیه شاه حرف نزنم و به روستاییان گفتند شما خودتان با این فرد برخورد کنید.
وی به این قسمت از صحبت هایش که می رسد، عنوان می کند : پس از این ماجرا به روستا برگشتم و کتاب حکومت اسلامی امام خمینی(ره) را که 500 صفحه و یکی از دوستانم از قم آورده بود، در یک دفتر نوشتم و آن را بین همه توزیع کردم و برای آن که نوارها و کتاب هایم دور از دسترس دیگران باشد، آن ها را در لوله بخاری پنهان کردم. روزی دیدم بعد از تعطیلی بچه ها، مردم روستا با بیل به سمت مدرسه حمله کردند و به سمت من آمدند و گفتند که باید از آن جا بروم. وی می افزاید : اما من که لباس ارتش بر تن داشتم گفتم چه خبر است؟ من لباس ارتش به تن دارم و شما به من اهانت می کنید؟ اگر مدرکی علیه من دارید، بروید و شکایت کنید. برخی از آن ها رفتند و شکایت کردند و به این ترتیب به دادگاه فرا خوانده شدم. وی روز دادگاه نیز از خود دفاع کرده و گفته بود که فقط برای احقاق حقوق یتیمان فعالیت می کند. او باز هم به فعالیت های خود در روستا ادامه داد تا سالی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
تشییع پیکر شهید
شور و هیجان برای سرنگونی رژیم به ویژه در میان نسل جوان بیش از بقیه مردم بود و نوجوانان و جوانان بجنورد هم مانند دیگر مناطق کشور از این امر مستثنی نبودند. آن چه «قاسم مهرنیا» شهروند 71 ساله بجنوردی از روزهای انقلاب به یاد دارد، حاکی از این امر است. او که اوایل سال 57 راننده تاکسی بود از خاطرات یک روز خود چنین می گوید : یک روز که از سمت میدان کارگر به طرف بیمارستان امام رضا(ع) مسافر سوار کردم در میانه راه و نزدیک میدان شهید دیدم به یک باره جمعیت زیادی به سمت میدان دویدند و ژاندارم ها نیز به دنبال مردم بودند و آن ها را با باتوم می زدند. در میان جمعیت، یک روحانی نیز بود که به شدت با باتوم زخمی شده بود. وی که عبور از این منطقه را به دلیل جمعیت زیاد و درگیری ها غیر ممکن می دانسته، تغییر مسیر داده و در میانه راه متوجه شده است که یک دانش آموز بجنوردی تیر خورده و نیروهای مردمی برای آن که او را نجات دهند وی را به حمام جاجرمی که در آن نزدیکی بود، برده و از آن جا به بیمارستان منتقل کرده اند. اما ساعاتی بعد به درجه رفیع شهادت نائل می شود.
وی که در صحنه تشییع پیکر شهید «حسن آبادی»، این مبارز محصل بوده است، عنوان می کند : تشییع پیکر این محصل شهید بسیار باشکوه بود و جمعیت زیادی از مردم در این مراسم شرکت کرده بودند و یک روحانی نیز در این مراسم سخنرانی بسیار خوبی کرد که در شرکت مردم در راهپیمایی های بعدی علیه رژیم بسیار موثر بود و به آن ها انگیزه شرکت گسترده تری داد. همچنین در آن مراسم شعار «مرگ بر شاه» سر داده شد که از آن پس این شعار در بین مردم مرسوم شد. وی به جوانان توصیه می کند که قدر این انقلاب را که برای آن زحمت زیادی کشیده شده است، بدانند.
صمیمیت بین همه
«بیژن پروان» مولف کتاب «روز شمار تاریخ انقلاب» و معلم بجنوردی هم از آن روزها که دانش آموز کلاس دوم راهنمایی بوده است، این طور تعریف می کند که با توجه به این که منزلشان در مرکز شهر قرارداشت همیشه شاهد راهپیمایی های مختلف بوده زیرا بیشتر راهپیمایی ها در مسیر چهارراه شهربانی (قیام) انجام می شد. وی به زمستان سرد و سوز سرمای آن موقع هم اشاره ای دارد و می گوید : سال 57 برف بسیار سنگینی باریده بود و چون سوخت اصلی در آن زمان نفت بود و از آن جایی که کارکنان صنعت نفت در اعتصاب بودند، صف های طولانی برای گرفتن نفت در خیابان ها تشکیل شده بود اما با وجود همه این سختی ها باز هم مبارزه ها ادامه داشت و محبت و صمیمیت بین اقشار مختلف زیاد بود و اگر راهپیمایی می شد و مردم ناچار می شدند هنگام حمله رژیم به کوچه های فرعی پناه ببرند مردم در خانه هایشان را باز می گذاشتند و به آن ها پناه می دادند. وی از کمک مردم بجنورد و روستاهای اطراف آن به شهرهای دیگر مانند تهران نیز یاد می کند. به گفته وی، در راهپیمایی ها، مردان در جلو و زنان در پشت آن ها سنگر مبارزه را حفظ می کردند و مراکز مختلفی مانند حوزه علمیه تصمیم گیر بودند، همچنین روحانیانی از قم می آمدند و به عنوان نمونه در دبیرستان سمیه یا مسجد حجت بن الحسن (عج) سخنرانی می کردند.
به گفته این دانشجوی دکترای تاریخ، شعارها از تهران و قم به مردم بجنورد ابلاغ می شد و عده ای از جوانان انقلابی آن ها را می نوشتند و در راهپیمایی با بلندگو اعلام می کردند.
وی از چماق دارهایی یاد می کند که در آن زمان توسط رژیم برای سرکوبی راهپیمایان به کار گرفته می شدند و با حالت پایکوبی به خیابان ها می آمدند و مانور می دادند. وی به چندین صحنه که خود دیده است هم اشاره می کند : در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، در یکی از راهپیمایی ها مردم، رئیس شهربانی را از طبقه دوم ساختمان شهربانی به خیابان پرتاب کردند که توسط انقلابیون کشته شد.
«پروان» همچنین از تصرف پادگان توسط نیروهای مردمی نیز خبر می دهد. وی بیان می کند : در عین حال که فرمانده پادگان برای انقلابیون بسیار خط و نشان کشیده بود اما با همت مردم و به رهبری روحانیت، تاب و توان مقاومت برای رژیم نمانده بود و مراکز مختلف یکی بعد از دیگری به تصرف مردم در می آمد.
به گفته وی اوج فعالیت های انقلابی از نیمه دوم سال 56 بود. وی اظهارمی دارد : سخنرانی های مختلفی در این زمینه در مساجد برگزار و اعلامیه های زیادی پخش می شد که ساواک تعداد زیادی از جوانان را دستگیر کرد و شکنجه داد. وی به شهادت شهید «حسن آبادی» هم اشاره می کند که آن موقع سال سوم دبیرستان بود و در تیراندازی 6 بهمن آن زمان در میدان شهید به شهادت رسید.
دومین شهید نیز «منصور حصاری» یک کارگر بود که در کوچه ای مورد اصابت گلوله دژخیمان قرار گرفت. این شهروند بیان می کند : مردم در راهپیمایی ها شعارهایی سر می دادند که در این میان اولین نیرویی که به مردم ملحق شد، نیروی هوایی شهرآباد بود که مردم افسران نیروی هوایی را در آغوش گرفتند و به آن ها گل هدیه دادند. وی مشارکت مردم بجنورد را مانند مردم شهرهای دیگر پر شور می داند که با به ثمر رسیدن انقلاب بوی اسپند در همه خیابان ها پخش شد و مردم با شیرینی از هم پذیرایی کردند و همه جا چراغانی و غرق در نور شد.