علم تاریخ درایران
علم تاریخ درایران
یازار : ترکشناسی
برخلاف تمام ممالک جهان، درکشورما ایران علم تاریخ راهی ناهموار و فاجعه آمیز و غالبا دور از حقیقت پیموده است. این وضع اسف بار در تاریخ نگاری ایران با برآمدن هخامنشیان و بخصوص اردشیربابکان بنیان گذار سلسله ی ساسانی آغاز می شود.
اردشیر بابکان به قصد ستردن آثار سلسله های ترک از صفحات تاریخ ایران و زدودن یاد آنان از ازهان، همه اسناد تاریخی تا زمان خویش را از میان برد و بوسیله تنسر مؤبد موبدان، افسانه های ملی قوم فارس را جایگزین تاریخ حقیقی ایران ساخت.
بعد از اردشیر نیز دیگر ساسان ساسانی و مؤبدان زرتشتی با تداوم راهی که اردشیر و تنسر پیشگامان آن بودند، تاریخ ایران باستان، همین طور تاریخ برآمدن سلسله ساسانی را به صورت داستان هایی موهوم و بی معنا در آوردند و این اقدام آنها حتی مورخان واقع بین دوران اسلامی را نیز دچار اشتباه ساخته و مانع پی بردن آنان به حقایق تاریخ ایران باستان شده است.
همچنانکه ایران کنونی موطن اقوام گوناگون است، ایران باستان نیز مسکن اقوام مختلف بود، از اینروی نابودی و تحریف تاریخ تاریخ ایران باستان در حقیقت به معنی پوشیده و تاریک نگه داشتن تاریخ اقوام کنونی ایران است. براساس تاریخ تحریف شده ای که بر ساخته اردشیر بابکان، گویا تا عهد وی در ایران هرگز اقوام ترک حضور و حاکمیت نداشته و همواره تنها قوم فارس ساکن و حاکم بوده است. حال اینکه ایران در طول تاریخ، معبر اقوام و طوایف مختلف و سکونت گاه بخشی از آنان بوده است که به عنوان مثال می توان به سرازیری صدها باره ترکان از جانب شرق، آریائیان از شمال و اقوام سامی از جنوب غربی به این سرزمین اشاره نمود.
طبیعی است که بازماندگان این مهاجرت ها و یورش ها به صورت اقوام مختلف در این سرزمین ریشه انداخته، تبدیل به ساکنان اصلی این سرزمین شده و تمدن های گوناگونی را پی افکنده باشند. تاریخ واقعی این سرزمین نیز مؤید آنست که در طول تاریخ همواره چنین بوده و در نتیجه ترکیب قومی ساکنان کنونی ایران نیز متشکل از همین سه گروه قومی ترک، آریایی و سامی است.
گرچه پادشاهان ساسانی و مغان زرتشتی مدارک مربوط به تاریخ باستان ایران را از میان بردند، لیکن تاریخ آن دوران در آثار مورخان رومی و یونانی محفوظ ماند. ملل اروپایی از قرون وسطا به موازات گسستن زنجیر استعمار امپراتوری های روم و غیره و کسب استقلال ملی خویش، تاریخ باستان خود را تدوین کردند. هر یک از ملل اروپا به جستجو و پژوهش تاریخ گذشته خویش در تواریخ روم و یونان پرداختند و درجریان این تفحص طبیعتا با تاریخ ایران و خاور نزدیک نیز آشنا شده و در این باب آثاری بسیار پدید آوردند.
لیکن استعمارگران اروپایی تئوری نژاد برتر و قوم سرور را به نظریه سیاسی حاکم رضاخان های مزدور و هیات حاکمه وقت تبدیل کرده و در گستره وسیعی به تبلیغ نمودهای شوونیزم چون : « نژادآریا، رضاه شاه کبیر، کوروش کبیر و اینکه در ایران از دیرباز همواره فقط آریاییان وجود داشته اند، و ترکان در قرون اخیر وارد ایران شده اند و...» پرداختند و در پوشش این تبلیغات اقوام غیر فارس این سرزمین را از هرگونه حقوق ملی، حتی از تحصیل به زبان مادری محروم ساختند و آثار فرهنگی و ادبی آنان به انحاء مختلف از میان برده شد.
در همین زمان تاریخ نگارانی که تربیت یافته رژیم پهلوی بودند هنگام ارائه آثار دانشمندان اروپا به خوانندگان ایرانی در خصوص تاریخ ایران باستان و اقوام ساکن آن، کاری انجام دادند که برحسب نتیجه همان عمل اردشیر بابکان را تداعی می کرد. این به اصطلاح تاریخ نگاران، حقایق تاریخی را به صورتی غیر واقعی، غرض آلود و تحریف شده و بر اساس خواست اربابان و اقتضای تئوری های شوونیستی به رشته تحریر در آوردند. آنان شروع به بدگویی و تهمت زدن به قهرمانان، شخصیت های سلحشور و رهبران قیام های خلقی- رهبرانی که در آغوش اقوام این سرزمین پرورش یافته بودند- نمودند . شمار این قهرمانان و شخصیت های بزرگ در تاریخ همه ی اقوام ایرانی از دوره باستان تا دوران معاصر بسیار است، لیکن دریغا که اینان از سوی تاریخ نگاران مغرض مهر تهمت خورده و دستخوش نسیان گشته اند.
این تاریخ نگاران به سود هیات حاکمه پهلوی که مزدور و بازیجه و مطیع امپریالیزم بود قلم فرسایی کرده، همه ی جنبه های مثبت تاریخ ایران باستان را به حساب قوم فارس گذارده اند. اینان منکر وجود اقوام گوناگون در ایران کهن شده و اطلاعات تاریخی مربوط به این اقوام را پوشیده داشته و بدینسان مانع پدید آمدن مهم ترین عامل مورد نیاز در بیداری شعور ملی آنها شده اند. این مورخان به کتمان هویت قومی اقوامی پرداخته اند که پیش از ورود آریاییان، در این منطقه باستانی « ارتته » در ناحیه آذربایجان غربی کنونی، تمدن ایلام در خوزستان، تمدن کاسی در لرستان و تمدن های گوتی و لولوبی در اطراف همدان و تمدن ماننا در آذربایجان را بوجود آورده اند. تاریخ نگاران آریائیست بدون ذکر نام، برآورندگان این تمدن ها را به طور ضمنی اجداد آریائیان قلمداد کرده اند اینان مادی ها را بالکل آریایی نژاد جلوه داده و برغم اکثر تاریخ نگاران اروپایی صراحتا اشکانیان را آریایی می خوانند.
مضمون تمامی دها جلد کتابی که در طول 70- 60 سال اخیر در باره تاریخ ایران باسان به رشته تحریر در آمده شبیه یکدیگر و تقریبا همانند است. اساسا به همین دلیل نیز هنوز تاریخ ایران باستان و بخصوص تاریخ باستان اقوام کنونی ایران، یا اصلا نوشته نشده و یا تحریف گشته و با واقعیت های تاریخی فاصله بسیار دارد. این شیوه نادرست تاریخ نگاری در ایران، که در راستای منافع امپریالیزم جهانی و رژیم پهلوی قرار داشت مانع پیشرفت علم تاریخ در این سرزمین بوده است
این نوع تاریخ نگاری که مملو از نادرستی و غرض ورزی است، نه تنها مانعی بر سر راه تاریخ نگاری واقعی در ایران بوده و تاریخ واقعی اقوام گونگون ایران را نهان داشته، بلکه به همراه تبلیغات و ارائه اطلاعات نادرست و غرص آلود از سوی هیات حاکمه ایرا ن در دوران پهلوی تصورات و اظهار نظرهای نادرست و غیر واقعی عده ای از محققان اروپای در خصوص برخی مسائل مربوط به ایران را موجب گشته است.
ذکر این نکته نیز ضروری است که تاریخ نگاران شوروی سابق نیز تحت تاثیر ایدئولوژی مارکسیستی حاکم بر آن کشور، برخی نظریات نادرست در مورد تاریخ معاصر و قدیم ایران مطرح کرده اند.
تاریخ نگاران شوروی سابق از یک سو متاثر از مورخان ایرانی و از سوی دیگر تحت تاثیراندیشه سوسیالیسم و کمونیسم در باره اقوام ایرانی و تاریخ آنان مرتکب اشتباه شده اند. البته شوونیزم روس نیز در شکل یافتن تصورات نادرست مورخان مذکور بی تاثیر نبوده است. این مسئله نیازمند اندکی تامل و توضیح است. به گواهی تاریخ روس ها قبل و حتی بعد از ورود به عرصه تاریخ قرن های متمادی از جانب شرق و جنوب با ترکان همجوار و دارای مناسبات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی و ... با آنان بوده اند. روس ها تابع دولت ترک قیزیل اردو (اردوی زرین) بوده و اشراف روس به عناوین و القاب اعطایی از سوی ترکان افتخار می کردند . روس ها که از نظر سطح تمدن عقب مانده تر بودند در این مناسبات چند صد ساله چیزهای زیادی در زمینه های گوناگون از اقوام ترک اخذ نموده اند با این وجود حتی در دوران پیش از انقلاب اکتبر، اکثر تاریخ نگاران روس هنگام تحقیق در خصوص تاریخ دیرین روس ها در ارتباط با ترکان، تحت تاثیر شوونیزم روس اغلب حقایق را وارونه نشان داده اند. این موضع گیری غیر علمی پژوهش گران روس نسبت به تاریخ ترکان و وحشی و کوچ نشین و بیابانگرد... نمایاندن آنان خواه ناخواه سبب شد که تاریخ ترکان مطابق واقع مورد بررسی و ارزیابی قرار نگرفته و دستخوش فراموشی گردد.
همچنانکه امروز به تدریج پرده از روی اغراض تاریخ نگاران ایرانی فرو افتاده و روشن می شود که آنان تاریخ ترکان و تاریخ ایران باستان را تحریف نموده اند، در شوروی سابق نیز به موازات تعدیل دیکتاتوری کمونیستی و از میان رفتن خفقان استالینی، برخی تاریخ نگاران آن کشور گام های جسورانه ای در این زمینه برداشته و مورخان پیشین شوروی را که اسیر افکار شوونیستی بودند بباد انتقاد گرفته و به افشای نادرستی ادعاهای آنان پرداختند. اولجاس سلیمان محقق بزرگ قزاق از جمله این دانشمندان است. وی در انتقاد از مورخان شوونیست شوروی سابق می نویسد: « یکی از ویژگی های روشنفکران جوان آسیا، انکار کامل تاریخ کلاسیک است. هم در شرق و هم در غرب تردید نسبت به تاریخ همانگونه که پل والری می گوید ناشی از آن است که در قرن اخیر علم تاریخ بکلی خود را رسوا ساخته است .این علم مدت های مدید برده ی سیاست و سرچشمه شوونیزم و ناسیونالیزم بوده است...»
جو شوونیستی و کمونیستی حاکم در اتحاد جماهیر شوروی سابق سبب گردید که تاریخ هیچ کدام ا اقوام ترک این سر زمین، وبه تبع آن تاریخ دیرین آذربایجان مورد بررسی و شناخت صحیح قرار نگیرد و حتی آنانکه در این مورد سخنی راندند در سیبری جان باختند.
با به حاکمیت رسیدن سلسله پهلوی در ایران شوونیزم فارس در تمامی عرصه های علمی و اجتماعی بطور رسمی شروع بکار نمود و در موضع قدرت نشست . از این زمان به بعد زبان و ادبیات اقوام غیر فارس ایرانی ممنوع گشته، و بدین سان امکان شکوفایی خود را از دست داد. در حالی که تا آن زمان زبان و ادبیات اقوام مختلف اگرچه از سوی دولت مورد حمایت قرار نمی گرفت لیکن سیاست های نیزعلیه آن ها اعمال نمی شد.
همانند رشته های گوناگون علمی، در زمینه تاریخ نیز محققان طرفدار شوونیزم فارس پا به عرصه نهادند. اینان از مبدا آریا محوری به بررسی و تحقیق نوشته ها و نظریات دانشمندان اروپایی در خصوص تاریخ باستان مشرق زمین پرداخته و شروع به تالیف کتب کردند. اولین و قدیمی ترین این کتب تاریخی، کتاب 3 جلدی ایران باستان اثر حسن پیرنیا (مشیرالدوله) بود. در این کتاب بدون ارائه هیچ سند و دلیلی برخلاف نظر مورخان اروپایی، چنین ادعایی مطرح شده است که اقوام ساکن جغرافیای کنونی ایران در دوران باستان آریایی نژاد و ساکنان قدیم مناطقی که امروز آذربایجانیان، قشقاییان، همدانیان و ترکمنان در آن سکونت دارند، نه ترک زبان، بلکه هند و اروپائی زبان بوده اند. بر اساس این ادعای فاقد مدرک، اهالی کنونی ترک زبان آذربایجان، گویا در گذشته آریایی نژاد بوده، زبانشان دارای ریشه ی فارسی و بطور کلی جزو گروه زبان های هند و اروپائی بوده است و ترکان در دوران متاخرتر از شرق سرازیر شده، با استقرار و سکونت در این نواحی، اهالی فارس این منطقه را ترک نموده اند.
براساس این ادعای واهی و بی اساس به نظر مورخان شونیست فارس زبان اهالی آذربایجان، کردستان، بلوچستان و زبان ترکمنان و قشقائیان باید از میان رفته و زبان فارسی جایگزین آن شود. حال آنکه ادعای بدون سند آنان حتی اگر درست فرض گردد نیز نمی تواند دلیلی برای نابود ساختن زبان کنونی این اقوام باشد.
ایران از دیرباز سرزمینی کثیرالمله بوده است لیکن این وجه غیر قابل انکار در دوران پهلوی با تلقین امپریالیزم انگلیس مورد انکار قرارگرفت و برخی تئوری پردازان شروع به بیگانه، موقت و از میان رفتنی قلمداد نمودن زبان سایر اقوام غیر فارس ایران کردند. بنظر احمد کسروی زبان مردم آذربایجان تا زمان هجوم مغولان آذری که به زعم وی دری ریشه فارسی است بوده است و در دوران متاخرتر به ترکی تبدیل شده است. بهمین دلیل نیز این زبان باید از بین برود بعد ها شاگردان وی پارا فراتر نهاده مدعی شدند که غالب اهالی آذربایجان تا قرن 17م. فارس زبان بوده اند و زبان ترکی پس از این زمان در آنجا انتشار یافته است. لازم به ذکر است که آذری شاخه ای از زبان ترکی می باشد. اما احمد کسروی و شاگردان و نسخه بدلهای او با تعصب شوونیستی و شیوه های غیر علمی خود در صدد بهره برداری از این امر کاملا عادی و طبیعی برآمده و بر اساس همین کلمات معدود فارسی و تاتی با اصرار در صدد اثبات آنند که این کلمات گویا از بقایای زبان آذری یعنی زبان کهن آذربایجان هستند و اهالی این ناحیه پس از استقرار ترکان در این خطه که به زعم آنها با حمله مغول در قرن 14 میلادی صورت گرفته بتدریج ترک زبان شده اند لیکن واژگان مزبور در زبان آنان بازمانده است. اینان دسته های کوچک فارس را که انوشیروان در این منطقه مستقر ساخته به عنوان بقایای آذریان باستان قلمداد نموده و به بازآموزی و شرح قواعد زبان آنان می پردازند گویا که به اصطلاح زبان اصلی آذربایجان قدیم را کشف کرده اند.
این محققان صدها کلمه، تعبیر و برخی قواعد دستوری زبان ترکی آذری را که در زبان فارسی بکار می رود نادیده می گیرند .در زبان معاصر عربی بخصوص زبان محاوره ای آن، شمار واژگان دخیل ترکی اندک نیست. در زبان روسی معاصر نیز صدها کلمه اصیل و دخیل ترکی همچون تاواریش، کبیتکا، وجود دارد که نتیجه و محصول همجواری این ملت ها در طول اعصار است. آیا تنها به صرف وجود اینگونه کلمات در زبانهای مزبور طرح این ادعا که قلمروئی که اعراب و روس ها اکنون در آن سکونت دارند در قدیم الایام متعلق به ترکان بوده و یا اعراب و روس ها در دوران قدیم ترک بوده اند سخنی مضحک و احمقانه نیست؟
گفتنی است که مهاجرت ترک ها به آذربایجان نه در قرن سوم و یا پنجم هجری بلکه از دوران قبل از میلاد مسیح آغاز گردیده و در دوران ظهور اسلام، این خطه ترک نشین بوده است.
لازم است که در باره تاریخ و چگونگی مهاجرت ترک ها به کتاب « تاریخ زبان و لهجه های ترکی » نوشته دکتر جواد هیئت که اثرش را با استفاده از منابع دست اول بی طرف تالیف کرده مراجعه کنیم تا ببینیم ماجرا از چه قرار بوده است : « به نا به نوشته هرودت اولین مهاجرت اقوام ترک به آذربایجان در قرن هفتم قبل از میلاد به قولی با مهاجرت سکا ها (اسکیت ها) شروع می شود. مهاجرت های بعدی در قرن های چهارم و پنجم میلادی با آمدن هون ها صورت گرفته است. در منابع ارمنی از هون های سفی به نام خیلندورک یا خیلن تورک یاد شده (مارکوارت – ایرانشهر- ص 96) و شهر بلاساغون در مغان جنوبی مرکز آنها بوده است (بلاساغون نام یکی از شهرهای ترستان شرقی نیز هست ) ترکان قدیم بلغارها، خزرها ، آغاچری و سابیرها که به اروپای شرقی هم مهاجرت کردند به آذربایجان آمدند و در اینجا هم سکونت نمودند مورخین ارمنی از این مهاجرت ها به تفصیل یاد نموده اند (آباس کاتینا، موسی خرن) آغاچری ها از اقوام خزر محسوب می شوند. در سال 460م و8سال بعد از آن ها ساغورها (اویغورهای زرد) به جنوب قفقاز آمدند و در سال 488 با ساسانیان به نبرد برخاستند. نام آغاچری ها دردوران های بعدی مثلا در حمله هلاکوخان به قلعه الموت در تواریخ آمده و گاهی هم به شکل قاچار ثبت شده است.
رئیس سابیرها آمبازوک در سال 508 با قباد پدر انوشیروان جنگ کرد ولی فرزندانش با او پیمان بستند و علیه روم جنگیدند. در سال های 516- 515 میلادی، ارمنستان را اشغال کردند و تا قونیه پیش رفتند به طور کلی تا پایان سلطنت قباد، آران و گرجستان و منطقه شمال آذربایجان در دست خزرها و اقوام نزدیک آنها بود. از این جهت به این مناطق کشور خزر ها نیز گفته اند (بلاذری 194، طبری، ابن خردادبه، تاریخ یعقوبی ) و شهر قباله مرکز اینها بوده است.
در زمان انوشیروان نیز عده ای از اقوام ترک در آذربایجان اسکان داده شدند. در حمله اعراب عده ساکنین ترک زبان این منطقه قابل توجه بود. روایت وهب ابن منبه در کتاب « التیجان » ابن هشام چاپ حیدر آباد مؤید این مدعاست. در این کتاب آمده است که روزی معاویه از مشاور خود عبید بن ساریه پرسید آذربایجان چیست، عبید در جواب گفت اینجا از قدیم کشور (سرزمین) ترکان بود.
مهاجرت انبوه ترکان به ایران خصوصا آذربایجان در زمان سلاجقه انجام گرفته است. در زمان ملکشاه ترکمانان به آذربایجان آمدند و به زودی شهرهای مانند گنجه، خوی، ارومیه و همدان از آنان پرشد و شهر خوی، ترکستان ایران لقب گرفت.
غیر از اوغوزها (= غزها) ترکان قپچاق نیز به آذربایجان مهاجرت کردند و قسمت مهم ایلات قپچاق از شمال خزر گذشته به قفقاز آمدند. بخش دیگر مسیحیت آوردند و در گرجی ها مستحیل شدند. در تشکیل اهالی تبریز، عنصر قپچاق سهم بزرگی داشته است در باره این واقعیت تاریخی که ترک ها حتی در دوران قبل از میلاد مسیح در آذربایجان و سایر نقاط میهنمان ایران ساکن بودند منابع و ماخذ فراوانی وجود دارد. از جمله در کتاب اردبیل و دانشمندان روایتی از ابن اثیر مورخ معروف عرب نقل شده که خلاصه اش این است : « رائش بن قیس بن صیفی بن سبا پادشاه یمن که با منوچهر پادشاه فارس و حضرت موسی (ع) معاصر بوده سوارهائی به سرکردگی شمربن عطاف به آذربایجان فرستاد وی وارد آذربایجان گردید و با ترکها نبرد نمود و آنها را مغلوب ساخت. سردار مذکور مسیر لشکر کشی خودرا بردو سنگ نوشت. و به یمن مراجعت نمود. پس از بازگشت یمنی ها باز هم مدت درازی آذربایجان در تحت سیطره ترک ها بماند...).
به این ترتیب می بینیم ترک ها نه تنها در سده های بعد از اسلام بلکه قرن ها قبل و بعد از میلاد مسیح به آذربایجان مهاجرت کرده و دراین سرزمین متوطن شده اند و زبان ترکی نیز در این خطه رواج کامل داشت، چرا که مردم آذربایجان دارای ادبیات شفاهی بسیار غنی هستند که با تاریخ مردم این دیار بستگی نزدیک دارد و شکل گیری فرهنگ مکتوب آنها نیز نقش بس مهمی بازی کرده است.
اینک این سوال پیش می آید که اگربر فرض، ترک ها در دوران بعد از اسلام به آذربایجان آمده باشند می توان گفت که ترکی زبان اصلی مردم آذربایجان نمی باشد؟
اگر این حکم را در باره مردمان مصر و سوریه صادر کنیم و بگوئیم که زبان اصلی مردم مصر و سوریه عربی نمی باشد، چرا که ساکنان این دو سرزمین، قبل از آنکه پای مسلمانان عرب به آنجا برسد، قبطی و فینقی بوده، چه پاسخی خواهیم شنید و یا مگر ملت های کنونی قاره آمریکا چند قرن است که مهاجرت کرده و از اروپا به آمریکا رفته اند؟ آیا امروزه در انگلیسی بودن زبان ملت های آمریکای شمالی، اسپانیولی بودن زبان کشور های امریکای لاتین و پرتغالی بودن زبان مردم برزیل می توان تردید نمود؟
شایان توجه است همانطوری که گفته شد این نوع نظریات پوسیده و مطالب دور از واقعیت تاریخی پس از کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299 و به قدرت رسیدن رضاخان میرپنج در راستای اجرای سیاست های بیگانگان و ایجاد یک ناسیونالیسم افراطی مطرح شده و به قول دکتر ناصر مصباح : « رضاخان که با حمایت انگلیس به قدرت رسیده بود کوکم شروع به لاس زدن با قدرت تازه نفس آلمان کرد.
باید دانست که رضاخان عامل اجرائی نقشه های بود که توسط گروه روشنگری وابسته به جنبش فراماسونری به زعامت محمد علی فروغی کشیده می شد و این گروه پیشرفت جامعه ایران را در نوعی ناسیونالیسم غربگرای می دانست.
تاسیس فرهنگستان برای پیراستن زبان پارسی از لغات عربی و ترکی، تعویض کلاه و لباس، کشف حجاب، سرکوب روحانیّت و تضعیف مذهب در بین مردم، از جمله اقدامات این گروه بود که البته توسط رضاخان مطرح و اعمال می شد. بخشی از این وظایف به عهده احمد کسروی گذاشته شده بود ...
پیدا کردن زبانی غیر از ترکی برای مردم آذربایجان که صد البته باید ریشه فارسی می داشت تا دولت می توانست به استناد « تحقیقات» او زبان ترکی را به عنوان زبانی بیگانه و تحمیلی از « گلوی مردم آذربایجان » بیرون بکشد این عملیات مقدمه ای بودند برای ظهور ناسیونالیسم افراطی آریائی- ایرانی که کمی دیرتر به نام پان ایرانیسم رخ نمود»
محافل وابسته به فراماسونری تصمیم گرفتند که توسط رضاخان و پسرش محمد رضاه شاه ترک های ایرانی را بیگانه جلوه داده و زبانشان را تحمیلی نشان دهند و دراین راستا بود که شروع به جعل و تحریف تاریخ کردند.
منبع : اینجا