خاک ایران بر دوش مسلمین
خاک ایران بر دوش مسلمین
در تاریخ آمده است در جریان جنگ قادسیه چون نمایندگان سپاه اسلام به حضور یزدگرد پادشاه ساسانى رسیدند یکى از آنها به او گفت : ما از شما مى خواهیم که دین ما را قبول کنید و اگر نپذیرید جزیه را بپردازید و گرنه با شما جنگ خواهیم نمود.
یزگرد گفت : اگر غرور دامن شما را گرفته است مغرور نشوید و اگر مشقت و گرسنگى باعث این گستاخى شده ما براى قوت ضرورى شما مبلغى مقرر مى داریم و به شما لباس مى دهیم و پادشاهى براى شما معین خواهیم کرد که نسبت به شما مهربان باشد.
آنگاه مغیره بن زراره گفت : آنچه را در مشقت و بدبختى و گرسنگى عرب وصف نمودى چنین بود و بدتر از آن هم بود ولى امروز عرب به جنگ مخالفین دین خود برخاسته مگر اینکه تسلیم شوند و یا جزیه بدهند و یا آماده جنگ باشند.
سپس به شاه خطاب کرده گفت : جزیه را قبول کن که با با خضوع و خوارى بپردازى و گرنه حاکم میان ما و تو شمشیر است یا اینکه اسلام را اختیار کنى .
یزدگرد گفت : با چنین سخنى با من روبرو مى شوى؟
اگر کشتن نماینده رسول خدا روا بود تو را مى کشتم.
آنگاه دستور داد یک بار خاک حاضر کنند و بر دوش رئیس آنها حمل کنند و او را با همین بار از دروازه مدائن اخراج کنند.
سپس با آنها گفت : نزد امیر خود برگردید و بگوئید که من رستم را فرستاده ام که او همه شما را زیر خاک نهان کند. همه را در خندق قادسیه دفن نماید و بعد او را به کشور شما خواهم فرستاد که شما با به جنگ داخلى خود سرگرم و مبتلا کند. آنگاه کار شاپور را تکرار خواهم کرد (شاپور ذوالاکتاف کتف اعراب را سوراخ کرده و طناب از آنها عبور مى داد و آنها را به هم مى بست ) آنگاه عاصم بن عمرو برخاست و گفت : من رئیس و اشراف این نمایندگان هستم : بار خاک را برداشت و بر دوش گرفت و با همان حال از ایوان و کاخ خارج شد تا به مرکب خود رسید سوار شد و خاک را همراه برد تا بر سعد بن ابى وقاص وارد شد و به او گفت : مژده باد که خداوند خاک آنها را به ما داد. آنگاه یزدگرد خطاب به اطرافیان خود گفت : من در میان عرب مانند اینها کسى ندیده و نشناخته ام آنها کارى که مى خواهند انجام خواهند داد و به آرزوى خود خواهند رسید. اگر چه خردمندترین و بهترین آنها، نادان و احمق بود که خاک را بر دوش کشید و با خوارى از کاخ خارج شد.
رستم گفت : شاهنشاه او اعقل و افضل بود. زیرا برداشتن خاک را به فال نیک تلقى کرد. او این تفال را نیک دانست و یاران او متوجه نشدند. رستم از دربار با خشم و افسوس خارج شد و دنبال نمایندگان فرستاد و گفت اگر به آنها رسیدید بار خاک را باز ستانید و بدانید که خداوند این مملکت را از ما خواهد گرفت.
نماینده رستم که دنبال آنها رفته بود به آنها نرسید و با ناامیدى به حیره برگشت. رستم گفت :
آن قوم سرزمین شما را مالک شدند و دیگر در تملک آنها شکى نمانده است.
منبع : عزالدین على بن الاثیر تاریخ کامل اسلام و ایران ترجمه عباس خلیلى، مؤ سسه مطبوعاتى علمى ج 2 ص 227.